به گزارش خبرنگار مهر، نوشتار پیش رو برگرفته از کتاب ما و تاریخ فلسفه اسلامی دکتر رضا داوری اردکانی است که به مناسبت سالروز شهادت شیخ اشراق شهاب الدین سهروردی آن را از نظر می گذرانیم؛
سهروردی، صاحب کتاب «حکمتالاشــراق» و موسس حوزه فلسفه اشراقی است. این فلسفه علیرغم قول کسانی مانند نالینو که میان فلسفه مشرقی ابنسینا و حکمت اشراقی سهروردی مناسبت ندیدهاند، دنباله فلسفه مشرقی ابنسیناست و بهتعبیری که سهروردی خود در آغاز قصه «الغربه الغربیه» آورده است او از جایی آغاز میکند که ابنسینا به آنجا رسیده است. مستند نالینو مطلبی است که سهروردی در کتاب «المشارع و المطارحات» نوشته و در آن فلسفه مشرقی بوعلی را همان فلسفه مشائی، در عبارات و اصطلاحات متفاوت دانسته است. وجود اختلاف میان استاد و شاگرد را تصدیق کنیم، اما آن را حد تقابل ندانیم. اختلاف میان ابنسینا و سهروردی هرگز به اختلاف میان ارسطو و افلاطون نمیرسد. اکنون در نظر آوریم که ابنسینا گرچه آشنایی چندان با افلاطون نداشته و آثار او را نمیشناخته است، از افلاطون چندان دور نیست. سهروردی هم که رئیس اشراقیان را افلاطون میدانسته است اولا دسترسی مستقیم به آثار این فیلسوف نداشته است و ثانیا وقتی در رویا به دیدار فیلسوفی نائل میشود، این فیلسوف ارسطوست. یعنی ارسطو به خوابش میآید و او مشکل خود را از ارسطو میپرسد.
اگر ابنسینا با مشائیان اختلاف اساسی و اصولی دارد، سهروردی هم در طراحی فلسفه خود از فارابی و ابنسینا نبریده و راه آنها را ادامه داده است. این راه را باید شناخت. اگر ابنسینا هم در زمان سهروردی یا بعد از او زنده میشد و آثار خلف خویش را میخواند شاید همان حکمی را درباره او میکرد که سهروردی در مورد مشائی بودن صاحب اشارات و تنبیهات کرده است و مگر نه این است که شارحان ابنسینا همه یا تقریبا همه با حکمتالاشراق سهروردی آشنا بودند و بزرگانشان چون فخررازی، نصیرالدین طوسی، جلالالدین دوانی، میرداماد استرآبادی و... تعلقی به آرا و اقوال سهروردی هم داشتند. اینها گرچه از اختلاف خبر داشتند، در هیچ جا از جدایی و گسست نگفتند و پیوستگی تاریخ میان ابنسینا و سهروردی را انکار نکردند. همین که فیلسوفان اشراقی آثار ابنسینا را خوانده و شرح کرده و از مطالب و مطاوی آن دفاع کردهاند، حاکی از توافقهای اساسی میان دو فیلسوف است. این توافق را به مرتبه توافق سیاسی نباید تنزل داد. فیلسوف به قصد نتیجهگیری سیاسی و اجتماعی، فلسفه نمیگوید، هرچند فلسفهاش اگر محصور و محدود در تنگنای اغراض ایدئولوژیک و ملاحظات نظایر آن نباشد، چهبسا که آثار سیاسی، فرهنگی و اجتماعی نیز بر آن مترتب شود.
علم و ادراک
به ابنسینا اعتراض شده که چرا به نفس خودآگاه و باقی معتقد است و چرا در پایان کتاب اشارات از عرفان و تصوف سخن گفته است. سهروردی هم نفس خودآگاه را از سنخ نور و نورانی میدیده و ادراک او به درجه آزادی و دوریاش از ظلمات «غربت غربی» بستگی دارد، هرچند در باب علم و ادراک، سهروردی با مشائیان موافق نبود زیرا راه علم را نه صرف تجرد، بلکه عین ظهور میدانست. سهروردی در قیاس با ابنسینا به حکمت قدیم ایرانی و نیز علم کشفی و ذوقی بیشتر توجه داشته است و راهنمایان او هم ـچنان که ارسطو در رویا به او گفته است ـ ابویزید بسطامی و سهل بن عبدالله تستری بودهاند. اینکه بنیانگذار فلسفه اشراقی، یعنی ارسطو را به خواب میبیند وجهش این است که او ارسطو را در کتابهای «اثولوجیا» و «خیرِ محض» شناخته است اما سهروردی نسبت فکری خود را از ارسطو و افلاطون دورتر میبرد. این نسبت فکری گرچه بیشتر یونانی است اما یونانی خالص نیست.
گفتهاند که او اندیشه قومی را که با فلسفه نسبتی نداشته است در فلسفه وارد کرده تا رنگ ایرانی به آن بدهد. فلسفه اشراقی سهروردی در همان جهتی پدید آمده و سیر کرده است که طرح آغازین آن را در کتاب «الجمع» فارابی دیدهایم. فارابی میان آرای ارسطو و افلاطون الهی جمع کرد تا راه اتحاد دین و فلسفه را بگشاید. سهروردی گفته است که ابنسینا راه فلسفه مشرقی را میجست اما آن را نیافت و به منابع آن دسترسی پیدا نکرد. او خود به آثار حکمای فُرس نه از آن جهت که نیاکان او بودند، بلکه چون حکیم بودند نظر کرد و از آنان درسها آموخت اما آن درسها به قوم خاصی نسبت ندارد. سلسله نسب حکمت اشراقی از هرمس آغاز میشود و به آغاثاذیمون (شیث) و از او با واسطه در یک سلسله به شاه موبد ایرانی و کیومرث و فریدون و کیخسرو و ابویزید بسطامی و حسین بن منصور حلاج و ابوالحسن خرقانی و در سلسله دیگر از هرمس و آغاثاذیمون به اسقلبیوس، فیثاغــورث، امپدوکلــس، افلاطون، نویسندگان کتابهای اثولوجیا و کتاب العلل و... تا ذوالنون مصری و ابوسهل تستری میرسد.
در این تاریخ از یک سو فلسفه و فیلسوف و از سوی دیگر، حکمت شرق و غرب، یونان، ایران و مصر با هم یگانه شده است. سهروردی با اینکه از «مشکوه الانوار» غزالی بهرهها برده است، در سلسله پیشروان خود نام نویسنده کتاب «تهافت الفلاسفه» را نیاورده است. یک فیلسوف ممکن است حتی از کتاب تهافت الفلاسفه درسها بیاموزد، اما راه آن را دنبال نکند. تاثیر یک فیلسوف بر آرای فیلسوف دیگر صرفا از طریق آموختن جزئیات و مسائل متفرقه و رد و قبول آنها نیست. فیلسوفی که به منابع گوناگون و تفاوت فکری رجوع میکند از هر مرجع و منبع مسائلی نمیگیرد که آنها را در کنار مسائل أخذ شده از منابع دیگر قرار دهد؛ بلکه با فکر و بر اثر نیاز فکری به مرجعی رجوع میکند و در ابتدای رجوع شاید نوری از مرجع بتابد که راه او را روشن کند و مشکلاتی را از سر راه بردارد و اگر جز این باشد اقتباس عالمانه هم صورت نمیگیرد. در نظر آورید که اکنون یک استاد فلسفه که با ابنسینا و ملاصدرا آشناست به دکارت، کانت، ویلیام جیمز، فرگه، ویتگنشتاین، هوسرل، هایدگر و فوکو مراجعه کند و از هریک چیزی بگیرد و بخواهد آنها را در یک اثر گردآورد، پیداست که از عهده بر نمیآید یا زحمت بیهوده میکشد و اثر بیربط و بیمعنایی پدید میآورد. سهروردی راه فارابی و ابنسینا را ادامه داده و با حفظ صورت فلسفه در تفکر خود این صورت را بیشتر هماهنگ با جهان اسلامی کرده است.
شبهههایی از این قبیل که سهروردی به حکم علمای دین کشته شده و در آرا و اقوال او بعضی مطالب ناسازگار با مشهورات و مسلمات دین دیده میشود، ربطی به جوهر تفکر فیلسوف ندارد. وقتی کسی را صاحب تفکر دینی میشناسند به این معنا نیست که او پایبندی تام و تمام به شریعت دارد. کییر کگارد دانمارکی را نویسنده و متفکر دینی میشناسند اما بسیاری از همکیشان پروتستان، او را دیندار نمیدانستند. میگویند و درست میگویند که شیخ اشراق متفکر دینی نیست بلکه پیشبرنده طرح فلسفه اسلامی است و علاوه بر اینها خود را در زمره فیلسوفان متوغل در تاله و استاد در بحث و نظر میدانسته است. پس این اشکال بیوجه است زیرا بر این اصل قرار دارد که فیلسوف عالم دینی هرچه میکند باید به قصد حفظ شریعت باشد. فلسفه مقصودی بیرون از خود ندارد و این نکته مهمی است که اگر بهدرستی فهمیده نشود، در درک فلسفه سوء تفاهمها پدید میآید.
تاثیر شاهنامه
سهروردی اگر آثار تمثیلی خود را به زبان فارسی نوشت از آن رو بود که بینش و دریافت، مجال ترجمه به او نمیداد و گزارش خود را به زبانی که به جانش نزدیکتر بود، مینوشت. فیلسوفی مثل او باید شاهنامه فردوسی را بخواند، نه اینکه اتفاقا آن را خوانده و مثلا تمثیل عقل سرخ را از آن گرفته باشد. او چون فیلسوف بود از فردوسی درسهایی آموخت که دیگران نمیتوانستند بیاموزند. اگر سهروردی را فیلسوف میدانیم به هرجا توجه کرده باشد با آن توجه بر غنای فلسفه خود افزوده است و اگر فیلسوف نبوده است با معلومات پراکنده چه میتوانسته است بکند.
فصل اشراقی
حکمت اشراقی سهروردی بهعنوان فلسفه و علم نظری نیز نوری بر فلسفههای پیشین افکنده و در تاریخ فلسفه، حکمت و معارف دینی جوهر و نور مشترکی یافته است که هر کس بدان دست یابد، راهگشای تاریخ و رهآموز مردمان میشود. سهروردی ایرانی و مسلمان و فیلسوف اشراقی افلاطونی و اهل عرفان و از شجره ذوالنون مصری، ابویزید بسطامی، ابوالحسن خرقانی و... بود اما هیچ یک از اینها بهتنهایی و حتی در مجموع معرف سهروردی نیستند. سهروردی، سهروردی صاحب حکمتالاشراق و دهها اثر فلسفی و چندین داستان تمثیلی زیباست. او فصلی از تاریخ فلسفه اسلامی را گشوده و پایان بخشیده است.
فارابی و ابنسینا به جمع و وفاق دین و فلسفه اندیشیده بودند. ابنسینا در اشارات و بعضی دیگر از آثار خود از همزبانی با اهل عرفان و معرفت درآمده بود و علاوه بر اینها فلسفهنویسی به زبان فارسی را آزموده بود. کسانی هم به گردآوری کلمات حکمتآمیز اقوام و بهخصوص ایرانیان پرداخته بودند. آیا کسی که آرا و تعبیرهای حکمای سلف ایران را حکمت خسروانی نامید و آن را در فلسفه خود وارد کرد، سهروردی بود؟
در تفکر این فیلسوف فلسفه یونانی با اسلام و حکمت ایرانی و تصوف نظری، تالیف درخشانی بهوجود آوردند. سهروردی در مقدمه یکی از کتابهایش نوشته است: ارسطو را به خواب دیدم و از او پرسیدم فیلسوفان یا بهتر بگویم متفکران بزرگ اسلامی کیانند؟ او پاسخ داد آنان ابویزید بسطامی و سهل بن عبدالله تستری هستند. با این بیان نظر او را راجع به تاریخ تفکر میتوان فهمید. مگویید که این رویا بوده و ارسطو در رویا چیزی به فیلسوف گفته است؛ رویابین سهروردی است، رویای فیلسوف کشف است.
سهروردی در حقیقت از ارسطو، استاد فیلسوفان، استنطاق کرده است. با این استنطاق او تاریخ را به شهادت میگیرد. همچنین سهروردی در عالم اسلام جزو اولین فیلسوفانی است که به آیات و روایات استناد کرده است یا درست بگویم پیش از او کسی با این ظرافت و نکتهسنجی فیلسوفانه به آنها استناد نکرده است. ابوالحسن عامری به دین پرداخته بود و ابوعلی مسکویه مخصوصا به سنن و به روایتها نظر داشت؛ چنانکه بسیاری از روایتها و سنن ایرانیان، یونانیان و اعراب را در کتاب جاویدان خرد خود جمع کرده است، پس چگونه میتوانسته است به کتب آسمانی و به روایات و کلمات اهل دین و اولیای دین بیتوجه باشد؟ ولی سهروردی راه جمع حکمتها را نشان داده است. سهروردی کاری کرده است که فیلسوفان بعد از او مانند نصیرالدین طوسی و میرداماد و ملاصدرا براساس آن، بنای بزرگی را بنیاد کردند.
در تفکر فلسفی جدید، بشر صاحب علم و تکنولوژی است. این واقعنمایی که ما به حکم عادت به علم نسبت میدهیم چیزی بازمانده از اندیشه جهان قدیم است. بحث در این نیست که آیا این را بپذیریم یا نظر سهروردی را. فیلسوف را به جنگ جهان مدرن هم نمیفرستیم و از سهروردی بهدلیل مدرن نبودنش اعتراض نمیکنیم. ما سهروردی را کنار نمیگذاریم، عالم جدید را هم نمیتوانیم رها کنیم یعنی این عالم ما را رها نمیکند، آیا سهروردی میتواند به ما کمک کند که در عالم معاصر موقع خود را بازشناسیم؟ سهروردی در این مورد چه میتواند بکند؟ نکته این است که اگر سهروردی هیچ کاری برای فلسفه اسلامی ایران نکرده بود این کار بزرگ او را باید روی سرمان بگذاریم که به زبان فارسی، فلسفه تعلیم کرده است. او آثاری به زبان فارسی نوشت که همیشه ماندگار خواهند بود.
بهعبارت دیگر او فلسفه را به زبان فارسی به ما آموخت. فلسفه، زبان دارد. فلسفه زبان میخواهد. اگر من بهعنوان دانشجوی فلسفه از سهروردی هیچ چیز یاد نگیرم یا با همه نظرهایش نتوانم کنار بیایم و حتی اگر هیچ یک از نظرهایش را نتوانم بپذیرم، حداقل از او زبان فلسفه میآموزم و بدانیم که اگر از او و امثال و نظایر کمتعداد او این زبان را نیاموزیم، فلسفه یاد نمیگیریم. میدانم که میفرمایید مگر یک آلمانی یا فرانسوی یا انگلیسی یا آمریکایی فیلسوف نمیشود؟ مگر آنجاها فلسفه نیست؟ مگر ایرانیانی نیستند که با سهروردی سر و کاری ندارند و در اروپای غربی و ژاپن و استرالیا تفلسف میکنند و حتی صاحب نظر در فلسفه هستند؟ من کسانی را میشناسم که متصف به این صفات هستند، اما آنها هم اگر فیلسوف هستند باید با زبان فلسفه آشنا باشند و با آن زبان فکر کنند.
تفسیری جدید از عرفان
همه ما به زبانی فکر میکنیم. ما فکر نمیکنیم و بعد از فکر، مضمون آن را در زبان قرار نمیدهیم. ما با زبان فکر میکنیم ما در زبان فکر میکنیم. ما در خانه زبان فکر میکنیم. اگر کسی به این زبان فکر میکند، باید زبان فلسفه و مثلا زبان فلسفه در فارسی را یاد بگیرد. سهروردی یکی از معلمان بزرگ این زبان است. او اگر هیچ چیز نداشت و هیچ چیز نو نیاورده بود ـکه البته آورده است. نوشتن فلسفه به زبان فارسی در تاریخ فلسفه ما یک حادثه مهم است.
مقام پیشگامی ابنسینا را از یاد نبریم، اما سهروردی راهی را که ابنسینا گشوده بود، هموار کرد. شاید اگر او نبود فلسفه اسلامی مسیر دیگری پیدا میکرد. کسانی که گفتهاند با ابنرشد فلسفه اسلامی خاتمه پیدا میکند، یا از وجود سهروردی خبر نداشتند یا عظمت سهروردی را درک نکردند. از اینها که بگذریم سهروردی تفسیر نویی از عرفان و فلسفه یونانی به مدد تعلیماتی که از ایران باستان فراگرفته بود پیش آورده است.
فارابی، معلم ثانی فلسفه است و گفتهاند میرداماد معلم ثالث فلسفه است. شاید بگویید که در تاریخ فلسفه، عنوان و لقب معلم ثالث را میبایست به سهروردی میدادند. برای ما سهروردی از آن جهت که میتواند به ما تفکر بیاموزد، مهم است. ما به تفکر نیاز داریم برای اینکه جایگاه خودمان را در عالم کنونی پیدا کنیم و این فقط به مدد تفکر حاصل میشود.
همه علوم برای ما مفیدند، همه علوم به درد ما میخورند. ما با هنر و تفکر که البته هنر هم نوعی تفکر است. میتوانیم جایگاه خودمان را در عالم کنونی پیدا کنیم و بیجایگاه بودن درد بزرگی است که هنرمند و فیلسوف این درد را احساس میکنند. آنها این درد را در وجود دیگران زنده میکنند. سهروردی مخصوصا در این زمان که علم از همیشه انتزاعیتر شده است، میتواند به ما بیاموزد که حکمت، مشتی عادات و حتی مجموعه گفتارهای درست نیست که در خانه ذهن مردمان فراهم آید؛ بلکه در وجود آدمی محقق میشود و میتواند او را از چاه طبیعت و غربت غربی بیرون آورد و به عالم نور هدایت کند. انسان حقیقی در نظر سهروردی حکیم صاحبنظر مهذب (متاله و متوغل در بحث) است. در وجود چنین انسانی نظر از عمل جدا نیست. آیا در این زمان به درس سهروردی نیاز نداریم؟
نظر شما